مطالب جدید
دوکـــتوران افغانســـتان

تغذیه

داخله

اخبار طبی

۱۳۹۹/۱۲/۱۲

نامه‌ یک متخصص افغان


 

خواننده محترم:

من داکتر علیرضا شیرمحمدی متخصص جراحی مغز و اعصاب هستم که علاوه بر این بخش در بخش های داخله عمومی و ارتوپدی نیز سال ها در شفاخانه حوزوی هرات ایفای وظیفه نموده ام. بنده در دورترین و خطرناک ترین نقاط هرات از جمله ولسوالی پشتون زرغون را سالیان متمادی برای مردم خدمت کرده ام، زمانی که هیچ کسی حاضر نبود به کلینیک صحی این مناطق برود.

سه ماه قبل به تاریخ ششم ماه جنوری ۲۰۱۹ دو فرد موترسایکل سوار مسلح با تفنگچه بنده را هدف قرار دادند و به شدت زخمی شدم. دو مرمی به ناحیه چپ صدر و یک مرمی به ناحیه کتف راست اصاب کرد. همکارانم در هرات بسیار زحمت کشیده و عملیات های مورد نیاز اولیه را انجام دادند؛ اما به خاطر فراهم نبودن جراحی توراکس باید بنده را به یک مرکز درمانی مجهز منتقل می کردند.

آنطور که می گویند، به تلاش های دوستان و رایزنی های همکاران، دوستان و اقاربم بنده را دو روز بعد به بیمارستان قائم در شهر مشهد در ایران منتقل کردند. ۱۸ روز در بخش مراقبت های ویژه "آی سی یو" بودم. آنجا به عفونت بیمارستانی دچار شده و در مجموع حدود سه ماه در شفاخانه بستری ماندم. 

مرمی ها زخم های شدیدی بر بندم وارد کردند. شش هایم سوراخ شدند. طحالم با قسمتی از جگر برداشته شد. نیمی از معده ام برداشته شد. پرده حجاب حاجز ترمیم شد. عضله قلب دچار کبودی شد. استخوان بازو و کتف دست راستم دچار شکستگی شدید و کسر استخوان گردید. شش بار عمل جراجی با بیهوشی کامل داشتم.

اینهمه درد و رنجی که کشیدم به اندازه زخمی که به روحم وارد شده من را آزار و اذیت نمی کند. به عنوان یک داکتر که 24 سال درس خواندم و تخصص ام را در جراحی مغز و اعصاب گرفتم، امروز لرزش دستانم روحم را می خراشد. فکر اینکه دیگر نمی توانم جان کودکانی معصومی که تومور مغزی دارند را نجات بدهم. از اینکه ممکن است دیگر نتوانم طبابت کنم.

هر روز افسرده تر می شوم، چراکه تمام زندگی ام در ظرف چند ثانیه توسط دستانی پلید دگرگون شد. نگاه کودکانم نگران شده و احساس ناامنی شان بیشتر گردید. می ترسند که مبادا پدرمان را از دست بدهیم. سیستم ایمنی بدن من بسیار ضعیف شده و یک بیماری ویروسی هم ممکن است برایم زندگی ام خطرساز باشد.

از اینهمه که بگذریم، ندانم کاری نیروهای امنیتی در امر رسیدگی به قضیه ترور بنده رنجم می دهد. هنوز نمیدانم چه کسانی من را به چه دلیلی ترور کردند. هنوز نمی دانم از من چه می خواهند. اما به من گفته شده دیگر به هرات، شهری ریشه هایم آنجاست برنگردم، چراکه برای خودم و خانواده ام خطر وجود دارد.

در دوسیه گفته شده که تحقیقات اولیه حاکی از سرقت مسلحانه بوده، اما بعدا خودشان گفتند ترور مسلحانه به خاطر دشمنی شخصی بوده است. حالا هم می گویند بخشی از ترورهای سازمان یافته بوده است. اما من فقط همینقدر می دانم که ممکن است پشت قضیه ترور من افراد بانفوذی باشند که حکومت هم از برخورد با آنان هراس دارد.

وقتی من را در برابر منزل پدری ام در خیابان هرات ۱۳ به حوالی ساعت شش شام ترور کردند، زن و اولادم هم در موترم نشسته بودند. من را زمانی با گلوله زدند که از موتر تازه پیاده شده بودم و دختر دو ساله ام را بغل گرفتم. کودکانم شاهد این صحنه بودند. فقط مرمی ها را زدند و با موترسایکل شان فرار کردند. هیچ چیزی نبردند و هیچ چیز هم نگفتند.

حالا مدتی است در کنج خانه نشسته ام و به در و دیوار خیره می شوم. به این فکر می کنم که نفر بعدی کدام داکتر خواهد بود؟ چرا ما داکتران را ترور می کنند؟ به این فکر می کنم که مریض هایم را چه کسی معاینه می کند؟ به مریض هایی فکر می کنم که از روستاهای دور دست به خاطر نداشتن هزینه درمانی شان نزد من می آمدند.

فکر آینده ام مثل موریانه وجودم را می خورد. روز به روز اعتمادم کمتر می شود. فکر می کنم اتحادیه داکتران و انجمن جراحان حوزه غرب و اتحادیه داکتران افغانستان اصلا من را ندیدند. فکر می کنم هیچ کدام از ما داکتران و کارمندان صحی برای کسانی که در راس خودمان تعیین کرده ایم مهم نیستیم، فقط جایگاه و موقف شان مهم است.

اتحادیه داکتران هرات فقط چند فیلم از وضعیتم خواستند و دیگر هم خبری از آنان نشد. با اینکه می دانند هنوز در معرض خطر هستم و باید برای درمان به یک کشور پیشرفته بروم، اما هیچ کاری برایم انجام ندادند.  

در طول این مدت به جز تعدادی از داکتران همکارم و دوستان و اقاربم، دیگر هیچ یک از مسئولی، نه از وزارت صحت عامه و نه از ریاست صحت عامه هرات خبرم را نگرفت. برای خودم و برای جامعه طبی افغانستان متاسفم. برای رسانه هایی متاسفم که ترور یک داکتر برایشان اصلا اهمیتی نداشت و نخواهد داشت.

با احترام 

شیرمحمدی 


 
Copyright © 2013 وبسایت دوكـتوران افغانستان
Distributed By Free Premium Themes. Powered byBlogger